هرشب نگاهت برایم عشق و محبت دم میکند و من به پاس خیالت هر شب عاشقانه می سرایم تا شب بخیر و برکتِ دلم بیشتر شود به نگاهِ توسلام می کنم و به زیبایی تو شب بخیر همه چیز از شب شروع می شود شب و من از توست که با صدایت که می گویی شب است بیا تا ببوسمت وتو میخندی همین که میخندی دوباره دلم ضعف میرود دوباره واژهها صف میکشند برای سرودنت برای بوسیدنت دوباره بیچارهات میشوم دوباره عاشقتم دوباره دلتنگتم دلتنگی یعنی هیچ چیز این روزگار دوست داشتنی نیست جز تو تو هم که نیستی همه چیز خوب است جز احوالِ من که مدت ها مدت ها از دیدنِ تو محروم بودم همه چیز خوب است جز همان گوشه ی خالیِ دلم عشق جانم مرا در خوابت سخت در آغوش بکش دست هایت را به گردنم بیاویز چنان که تپشهای قلبت را به روی سینهام حس کنم بگذار تو را عطرتنت را نفسهایت را هوای آغوشت را نفس بکشم حس داشتنت مانند کهنه شرابیست که عجیب مست میکند خیره شو در برق چشمانم بگذار عشق را آرامش را حس پرواز را از پشت چشمانِ شبرنگت احساس کنم شبها را دوستتر دارم میتوانی در سکوت چشمهایت را ببندی و به تنها چیزی که حالت را بهتر میکند فکر کنی بی دغدغه بی مزاحم شب بخیر????
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|